متامدلها ( دیدگاه برتر)
این بحث راجع به این موضوع است که چگونه کلام ما برروی رفتارهای ما تاثیرمیگذارد. متامدل نوعی شیوه بیانی است که همه ما بلا استثنا از آن استفاده میکنیم. این شیوه بیانی بر روی رفتار ما تاثیر میگذارد. حتی میتواند کاربرد بعضی از این متامدلها ما را به فردی افسرده و ناراحت تبدیل کند. کافی است تشخیص دهیم چه موقع و کجا از متامدل ها استفاده میکنیم و پس از شناسایی آنها این شیوه بیانی را عوض کنیم تا مشکلات ما نیز برطرف شود.
این کلام و گفتار از طرف ضمیر ناخودآگاه طوری طراحی میشود که چند هدف را دنبال می کند:
- اول اینکه بتواند احساس ترحم بقیه را برای خودش جلب کند.
- و بعد این مسئله را در ذهن طرف مقابل ایجاد کند که خود فرد گوینده (گوینده متامدل) در بوجود آمدن مشکلاتش بی تقصیر است.
- سومین کاری که متامدل انجام میدهد و خود گوینده نیز از آن بیخبر است تاثیر بر خود گوینده است تا خود او نیز به این باور برسد که مشکلاتش تقصیر او نیست.
تا زمانی که ما فکر کنیم مشکلاتمان تقصیر خودمان نیست برای حلشان کاری انجام نمیدهیم و فکر میکنیم بازندهایم. در واقع از قبل خود را بازنده کردهایم. بطور مثال کسی که در کلاس رفوزه میشود میگوید ردم کردند، حقم را خوردند. این یعنی خودم هیچکاره بودم و فرد دیگری (معلم، مدیر و غیره) یا نیروی دیگری خارج از من تصمیم گرفته است که رد شوم و اگر او بخواهد میتواند کاری کند که قبول شوم. در اینجا این باور در ضمیر ناخودآگاه فرد شکل میگیرد که من هیچکارهام و چون به این باور میرسد هیچ تلاشی برای قبولی انجام نمیدهد و از قبل خودش را بازنده اعلام میکند.
به این ترتیب طبق اصول NLP ما باید متامدلهای خود و بقیه را شناسایی کنیم تا بتوانیم راحتتر مشکلاتمان را حل کنیم. متامدلها مانند قفلی هستند که مانع از اثربخشی درمان نیز میشوند. اگر این قفل شکسته شود راه باز میشود تا درمان پذیرفته شود. برای شکستن متامدلها نیازی به بحث نیست زیرا زمانیکه قفلهای متامدلها شکسته میشود ضمیر ناخودآگاه شروع به فعال شدن و پیدا کردن راه حل میکند. شکستن متامدل ها از طریق پرسش از سوژه انجام میگیرد.
نکته: کاری که ما در متامدل باید انجام بدهیم این است که سوژه را به فکر کردن وادار کنیم تا اطلاعات پنهان و آزار دهنده موجود در عمق وجودش که مانند وزنهای هزار کلیویی است به وزنه 20 کیلویی تبدیل شود. در واقع نقش ما صرفا این است. بعد از اینکه به وزنه 20 کیلویی تبدیل شد بخش دوم کار ما (درمان) شروع میگردد. مدتی بعد از شکستن متامدلها فرد ناگهان متوجه میشود نگرشش تغییر کرده است و آنطور هم که فکرمیکرده شرایط سخت نیست. همین موضوع کمک میکند تا سوژه حالش بهتر شود.
هدف از شکستن متامدلها این نیست که فرد را توجیه یا با او بحث کنیم. هدف این است که قفل ذهنی فرد بشکند و احساس کند که راه حل وجود دارد. وقتی که احساس کند راه حل وجود دارد دستیابی به راه حل آسان میشود. برعکس اگر این اتفاق نیافتد فرد به دنبال راه حل نمیرود و خلاقیتی نیز برای حل مشکل ایجاد نخواهد شد.
متامدلها میتوانند نقش مثبتی نیز داشته باشند و همیشه منفی نیستند. مثلا همه ایرانیها آدمهای خوبی هستند (پس من هم خوبم).
تعمیم تحریف حذف :
از این سه با عنوان فیلتر های ضمیر ناخودآگاه یاد می کنند.
دنیای خارج را با پنج حس بینایی،شنوایی،لامسه ،چشایی و بویایی خود تجربه می کنیم.
از آنجا که اطلاعات بسیاری وارد ذهنمان می شود باید بیشتر آن هارا غربال کنیم تا بتوانیم به صورت مفید از آنها استفاده کنیم. بگذارید این روند را بهتر بررسی کنیم:
حذف:
هر لحظه در حال حذف اطلاعات حسی از سطح ذهن هوشیار خود هستید. هرچه که حذفش کنید، دیگر در ذهن هوشیارتان جایی نخواهد داشت .
در زندگی به هرچه تمرکز داشته باشید همان را بدست می آورید؛ وقتی تصمیم بگیرید که چیزی متفاوت را بدست آورید ،می توانید مسیر تمرکز و حذف اطلاعات ورودی را تغییر دهید. این کار سبب تحقق نتایجی متفاوت می شود اگر در حال کمک کردن به کسی هستید که می خواهد مشکلی را حل کند بسیار مهم است که موارد حذف شده را آشکار کنید. اگر از چیزی که برحسب عادت خویش حذف می کنید، آگاه باشید، انتخاب های جدید و امکان تغییر برایتان فراهم می شود.
مثال:
فردی به شما در باره ی اتومبیلی جدید خبر می دهد تا وقتی درباره ی آن نشنیده بودید هیچ توجهی به آن نداشتید، فقط آن را از ذهنتان حذف می کردید، چیز هایی که از ذهنتان حذف می کنید، آنجا هستند؛ اما شما به آنها توجه نمی کنید.
تعمیم:
وقتی اطلاعات ورودی را به یک دیگر تعمیم میدهید،در واقع آن ها را در طبقه بندی هایی قرار می دهید که ذهن هوشیارتان مجبور نشود با تفاوت های بیش از اندازه مواجه شود و نتواند آن ها را تجزیه و تحلیل کند.این توانایی ممکن است، مفید باشد. چرا که دانشمندان ، ریاضیدانان و هنرمندان همگی آن را می آموزند و با استفاده از آن،مهارت هایشان را اصلاح و تقویت می کنند تا مجبور نشوند با دنیایی از تفاوت ها مواجه شوند.
اگر به طبقه بندی قادر نبودید، مجبور می شدید برای هر تجربه یا موقعیتی، اسمی جدید اختراع کنید. البته تعمیم دادن ممکن است محدود کننده هم باشد و باعث شود در نحوه ی تفکرتان سر سخت و انعظاف ناپذیر شوید و دیگر برای توجه به قوانین استسنائا آمادگی لازم را نداشته باشید . با فرض آنکه تجربه قبلی باز هم تکرار خواهد شد، انتخاب ها و فرصت های پیش رو را از دست می دهید (من از آن رابطه آسیب دیدم ،پس همه ی ارتباطات آینده و من ،باعث آزار و ناراحتی ام خواهند شد).
برای مبارزه با این طرز تفکر آرام آرام توجه خود را به سمت موارد استسنائی این قانون ذهنی معطوف کنید .
زمانی که متوجه می شوید چقدر آن را تعمیم میدهید، الگو های رفتاری خود را تشخیص می دهید و متوجه اطلاعات جدیدی می شوید که در گذشته انها را نادیده می گرفتید.
مثال:
تصور کنید جانوری را در جاده می بینید که شبیه گربه است، مغزتان طبقه بندی های ذهنی تان را بررسی می کند:
آیا این جانور، گربه ای وحشی است یا یک شیر یا یک ببر؟
نه، به اندازه ی این جانوران بزرگ نیست و در ضمن وحشی هم به نظر نمی رسد. پس باید در طبقه بندی جانوران اهلی قرارش بدهم.
این شمایل آن قدر در این طبقه بندی باقی می ماند تا اینکه رفتاری غیر از رفتار گربه سانان نظیر واق واق کردن از او سربزند، آن وقت دوباره نتیجه گیری قبلی را بررسی می کنید.
جالب شد، درسته .
تحریف:
تحریف مثل آن است که عدسی نا مناسبی را روی دوربین کار بگذارید یا به طور مثال در زندگی عادی ،کسی حرفی را به شما بزند و شما آن را در ذهن خود به گونه ای برداشت کنید و به خاطر بسپارید که معنایش از گفته ی واقعی آن فرد متفاوت باشد . تحریف بخش مفید و لازم هر روند خلاقانه و هنری است اما روی دیگر و منفی نیز دارد.
به طور مثال :
مردی دوست صمیمی اش را می بیند که با رقیب کاری اش در حال صحبت کردن است.
بی معطلی از این صحنه نتیجه ی منفی می گیرد. موقعیت را چنین تحریف می کند که انها در حال دسیسه اند، بنابراین چیزی برای پنهان کردن وجود دارد و باید ارتباطی خاص بین آنها وجود داشته باشد.
نظرات (0)